تطبیق مفاهیم قرآنی با مصادیق بیرونی خطایی در مفهوم یابی

1397.02.29یکشنبه 13 رمضان 1440

ابتدا می‌بایست نام‌گذاری محسوسات بیرونی که با آن آشنایی داریم از درون قرآن انجام پذیرد و بعد از آن محسوسات در جهت گسترش مفاهیم استفاده کنیم

بله در بحث مفاهیم قرآنی یه مطلبی که ممکنه برای ما خطا ایجاد کنه تطبیق دادن مفاهیمی است که ما در واقعیات حسی داریم، تطبیق دادن این مفاهیم به مفاهیم قرآنی، به موضوعاتی که قرآن مطرح می کنه. ما وقتی می تونیم این تطبیق رو شروع بکنیم به انجامش که مفاهیم واقعیات حسی رو از قرآن گرفته باشیم. یعنی نام گذاری و مفهوم گذاری برای اون واقعیتهایی که در محسوسات هست توسط قرآن برای ما انجام شده باشه. بعد ما این مفهوم رو که در واقعیات حسی، حسش می کنیم، درکش میکنیم رو گسترش بدیم یعنی از اون مفهوم استفاده کنیم از این حس از این درک استفاده کنیم برای درک مفاهیمی از واقعیتهایی که نمی بینیمش. از واقعیتهایی که حسش نمی کنیم. از واقعیتهایی که جزء غیبیات هستن.

نامگذاری واژه نور در قرآن با آنچه در نامگذاری ما در جهان محسوسات وجود دارد متمایز است، موضوعی منتسب به خورشید در قرآن ضیاء است و نه نور

مثلا در مورد بحث نور، خوب بحث نور در قرآن هست. خداوند از نور آسمانها صحبت می کنه. نور آسمونها چه جور هست؟ شما در ابتدا آنچیز که تصور می کنید که غلط هست، ممکنه دچار این اشتباه بشی اینکه نوری که بیرون می بینیم، نوری که الان در واقعیات محسوس می بینیم. یعنی در واقع واقعیت حسی که الان وجود داره و ما اون رو به مفهوم نور می شناسیم، از این درک استفاده کنیم برای فهم نور آسمانها و زمین. این غلط هست. چرا؟ چون آیا برای این واقعیت حسی که ما با نام نور می شناسیمش، این مفهوم رو این نام گذاری رو از قرآن گرفتیم؟ اگه اینجا کمال دقت رو به خرج داده باشیم و این رو از قرآن گرفته باشیم، اون موقع می تونیم حالا از اینجا شروع بکنیم بریم و از این استفاده بکنیم. یعنی این هم بعنوان یک گزینه ای باشه برای ما که ازش استفاده بکنیم برای درک اون مفهوم غیبی یا درک اون مفهومی که برای ما محسوس نیست. مثلا آیا در قرآن به این واقعیت حسی که ما از خورشید می بینیم، تشعشعاتی که از خورشید می بینیم، آیا اطلاق نور شده؟ اگر اطلاق نور شده باشه ما از این مثال، از این مثال واقعی از این واقعیت محسوس می تونیم برای درک مفهوم نور استفاده کنیم. اگر اطلاق نور نشده باشه ما نمی تونیم استفاده کنیم. مثلا در قرآن وقتی از مفهومی مثل شمس صحبت میشه شمس رو جوری صحبت میشه که شما تقریبا پیدا می کنید که منظور خورشید در آسمان هست. خوب شما از خورشید در آسمان یک واقعیت حسی یه درکی پیدا می کنی از یک واقعیتی که از خورشید هست. براش می خوای نام گذاری کنی. در محاوره ما براش نامگذاری می کنیم نور ولی در واقع این نامگذاری باید چی باشه؟ ضیاء. شما برای خورشید نباید نامگذاری نور داشته باشی. آثار خورشید رو به نور نشناس. آثار خورشید را به ضیاء بشناس. خوب اگر در قرآن مفهوم نور مطرح شد، اون موقع ما نمی تونیم از واقعیتی که از خورشید داریم، واقعیت محسوسی که از خورشید داریم، از آثار خورشید داریم استفاده کنیم برای فهم نور در قرآن. اینجا رو ما خطا رفتیم.

در تطبیق اسمها و مفاهیم بیرونی و محسوسات با مفاهیم و اسم‌گذاریهای قرآنی باید دقت شود، آیا مصباح و عین و کوکب همین موضوعات است که ما نامگذاری نموده‌ایم

ما نیاز به یک پالایش داریم. پالایش مفاهیمی که در واقعیات محسوس داریم با استفاده از قرآن. یعنی این واقعیات محسوسمون را باید دوباره مفهوم گذاری کنیم با استفاده از قرآن. چون این واقعیات محسوس به شدت در برداشت ما از قرآن تأثیر دارن. ما اصلا گرفتارشون هستیم. اینکه عرض میشه ما باید یک مفهوم رو از درون خود قرآن بگیریم، این یکی از کارهاش اینه که ما واقعیات محسوسی که داریم مفاهیمی که از واقعیات محسوس داریم این مفاهیم رو تطبیق بدیم به قرآن. این مفاهیم رو دوباره بازسازی کنیم و از قرآن بگیریم. چون به صورت ناخود آگاه آدم رو به غفلت می اندازه. آدم حواسش نیست. در قرآن مفهومی رو می خونه، مطلبی رو مطالعه می کنه بعد اون مطلب رو بلافاصله مفهومی که از یک واقعیت محسوس داره رو اونجا قرار میده. تطبیق میده و قرار میده. اینکه هر آنچیز که ما درواقعیت محسوس بهش می پردازیم، مفاهیمی که در واقعیات محسوس داریم یا به واقعیات محسوس اسامی و نامهایی رو اطلاق میکیم. مفاهیم رو بر اونها مترتب می دونیم. اینکه این دقیقا قرآنی هست و درست هست قطعا اینطور نیست. موارد قابل توجهی ممکنه باشه که تطبیق نداشته باشه با قرآن. یکیش همین مثال نور. وقتی یک مثال هست یعنی دیگه قابل اتکا نیست.ما وقتی میریم سراغ قرآن به مفاهیم قرآنی، واژگان قرآنی که برخورد می کنیم بصورت ناخودآگاه مفاهیمی که از واقعیات محسوس داری رو بر قرآن سوار می کنیم. اینجا آدم باید خیلی دقت کنه. اینجا باید خیلی حواسش باشه. محاوره ها ممکنه خیلی تغییر کرده باشه در طول تاریخ ما فرصت بررسی اش رو نداریم. آنچیز که برای ما مهم هست منبع قرآنی است که در اختیار ماست و رابطه هایی که دز قرآن بین مفاهیم ایجاد شده. یعنی بین واژگان برقرار شده، اون رابطه ها برای ما ملاک هست. رابطه ی ایجاد نشده ما نمی تونیم رابطه ایجاد کنیم مگر دلیل متقن دیگری داشته باشیم. اگر بین نور و شمس رابطه ایجاد نشده شما نمی تونی بگی نور شمس. می تونی در محاوره بگی نور شمس اشکال نداره ولی از این محاوره ای که استفاده می کنی نور شمس این رو نباید سوار بر قرآن کنید در برداشت از قرآن. آمدی سراغ قرآن باید به زبان قرآن حرف بزنی. زبان قرآن قدم اولش یعنی فهم رابطه های مفاهیم در قرآن. قرآن چی رو به چی ربط داده؟ چون زبان یعنی همین رابطه ها. شما چی رو به چی ربط میدی؟ وقتی اومدی سراغ قرآن زبان قرآن یعنی چی رو به چی ربط داده. چه مفهومی به چه مفهومی مرتبط شده. ممکنه بخشی از اینها، بخشی از این ارتباطاتی که ایجاد شده منطبق باشه با آچیزی که ما در محاوره مون در کلام مون در مفاهیمی که در واقعیات محسوس داریم حصر باشه یا ممکنه اینطور نباشه. در هر صورت شما باید معیار اصلی رو بگذاری قرآن. پس باید همیشه یک سؤال پرسید. وقتی شما وارد قرآن میشی با یک مفهومی مواجه میشی، سؤال اول، آیا این مفهومی که من می بینم، این مفهومی که الان من در قرآن می خوانم، این مفهوم منطبق با همان مفهومی است که من در واقعیت محسوس دارم؟ اول باید این سؤال رو بپرسی و به سؤال جواب بدی. بعدا وارد گامهای بعدی بشی. مثلا شما می فرمایید که عین در قرآن. خوب عین چیه؟ میگیم خوب چشمه است دیگه. چشمه از این زمین اینجا آب در میاد تو باغمون هم هست. شما الان یک مفهومی که در واقعیت محسوس داری رو آوردی در قرآن. آیا این دوتا با هم تطبیق دارن؟ ممکنه داشته باشن ها، ولی شما باید به این سؤال جواب بدی. آیا اینها دارن؟ مثلا می فرمایید که کأس. وقتی میگی کأس دستتون هم اینجوری می کنید به معنای کاسه. میگید کأس کاسه هست. کاسه چیه؟ کاسه همونی که ما مثلا توش یه آب می خوریم، آش می خوریم اینها اسمشون کاسه هست، شبیه جام هستن یا گردن. خوب این مفهومی است که ما در واقعیت محسوس داریم. آیا قرآن میگه کأس با این مفهومی که ما داریم تطبیق داره؟ این سؤال رو شما باید جواب بدی. قرآن می فرماد مثلا مصباح. شما میگی مصباح مثل لامپ است. وقتی شما به من میگی مصباح من مثلا یاد لامپ می افتم. خوب آیا قرآن وقتی می فرماید مصباح منظورش همین مفهومی است که شما از لامپ میگیری؟ یه بار می فرماد که، وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابيح‌، خوب آیا این مصابیح همون ستارگان هستن؟ شما می گی بله دیگه آسمان همین ستارگان هستن. خوب این ستارگان مصابیح هستن؟ شما چه مفهومی ازش می گیری؟ یه جای دیگه می فرماد سراج. شما چه مفهومی ازش می گیری؟ یه جای دیگه می فرماد نجوم. شما چه مفهومی ازش میگیری؟ یه جای دیگه می فرماد کوکب. شما چه مفهومی ازش می گیری؟

استفاده از لغت‌نامه ها گام اول مفهوم‌یابی است و گام دوم تطبیق لغت نامه ها با مفاهیم قرآنی است کاری که از جمله معیارهای خود لغویون نیز بوده است

به این خاطر لغت عرب، لغتنامه های عربی خوب هستن. در یه حدی لازم هستن ولی اعتبار کافی ندارن. اعتبارشون صد در صدی نیست. چون ممکنه از این خطاها درش اتفاق بیفته. شما باید از لغت عرب استفاده کنی، باید استفاده کنی. اصلا اگه استفاده نکنی هیچی متوجه نمی شی. باید استفاده کنی ولی گام دوم شما تطبیق مفاهیم قرآن، اون مفاهیمی است که از لغت عرب می گیری. یعنی اینها رو باید با هم سازگار کنی. در واقع لغت عرب رو باید بیای با قرآن سازگار کنی. این گام دوم است. علمای علم لغت هم بخصوص وقتی در مورد لغات قرآنی کار کردن. علمای علم لغت، علم لغت قرآنی. بنای قابل توجهی داشتن بر اینکه از همین قرآن مفهوم رو بگیرن. از قرآن استدلال بیارن برای مفهوم. حالا فراخور امکانات یا فرصتی که داشتن در یه حدی خوب پیش رفتن یه جاهایی ممکنه ضعف داشته باشن خوب پیش نرفته باشن. ولی مفهوم گرفتن از قرآن براشون جزء یکی از معیارها بود. یه معیار مهم هم بوده. در افراد مختلف متفاوت هست ولی برای همه شون معیار بوده. کاربرد اون لغت در اقوام مختلف عرب هم براشون جزء معیارها بوده، که اون هم جای خود ارزشمنده. اصلا اگه شما اون رو ندونی که عرب چگونه حرف می زنه، قرآن رو بدونی باز نمی تونی خیلی حرف بزنی. این تطبیق دادنِ هم خودش مهمه.