استفاده شده در:
معانی ادات و حروف جراز این کتاب در بخش معانی ادات و حروف جر، استفاده شده است
از حیث معانی ادات، منبع غنی و جامعی است
« مغني اللبيب عن كتب الأعاريب»، اثر ابىمحمد عبد الله جمال الدين بن يوسف بن احمد بن عبد الله بن هشام انصارى مصرى( متوفى 761 ق)، كتابى است نحوى و ادبى كه به زبان عربى نوشته شده و تأليف آن در ماه ذىالقعده 756 ق، در مكه به پايان رسيده است.
كتاب با تحقيق و تصحيح محمد محى الدين عبد الحميد، عرضه گرديده است.
در اهميت اين اثر، همين بس كه يكى از كتابهاى بسيار معروف و مهم علم نحو مىباشد كه در حوزههاى علمى تدريس شده و بر آن حواشى و شرحهاى فراوانى نوشتهاند.
ابن خلدون از جمله كسانى است كه كتاب مغنى را در مغرب يافته و به گفته خود از آن بهرهها برده و جامعيت كتاب را دليل بر مقام ارجمند مؤلف و توان علمى او دانسته است( بجنوردى، سيد كاظم و همكاران، ج 5، ص 114).
ساختار
كتاب با يك مقدمه از محقق در بيان زندگىنامه ابن هشام و خطبه نويسنده در اشاره به عناوين ابواب، آغاز و مطالب در دو جزء، در هشت باب، تنظيم شده است.
كتاب، مشتمل بر قواعد كلى نحو و تطبيق آنها بر مثالهايى از آيات كريمه و اشعار عرب به روشى مخصوص، جز روش كتابهاى اين فن، مىباشد كه بنابه گفته ابن هشام داراى تكرار غير لازم است.
نويسنده، وابسته به مكتب نحوى خاصى نيست، زيرا در زمان او كشمكش و درگيرى بين مكتبهاى نحوى بصرى و كوفه ديگر فروكش كرده بود و نحويان تعصبى نسبت به شخص يا مكتب خاصى نداشتند؛ ازهمينرو، وى در آثار خود به آراء نحويان بصره و كوفه هر دو استناد كرده است؛ هرچند كه آراء منطقى بصريان به هر حال در سراسر اثر او ديده مىشود( بجنوردى، سيد كاظم و همكاران، ج 5، ص 115).
ابن هشام، تقريباً همه شهرت خود را، لااقل در شرق جهان اسلام، مديون كتاب مغنى خويش است كه مورد تمجيد و ستايش بسيار اهل علم، بهويژه ابن خلدون قرار گرفته است( همان).
وى كتاب مغنى را نخست در 749 ق / 1348 م، در مكه تأليف كرد، اما به گفته خود، در راه بازگشت به مصر مفقود شد. او بار ديگر در 756 ق / 1355 م كه به مكه رفت، مجدداً به تأليف آن پرداخت( همان).
اين كتاب از همان آغاز مورد توجه بسيار علما قرار داشت و هماكنون نيز پس از گذشت قرنها همچنان در زمره كتابهاى درسى مدارس علميه است و امروزه در ايران بيش از هر جاى ديگر به آن توجه دارند( همان).
گزارش محتوا
نويسنده در خطبه كتاب، سه عامل را باعث تفصيل و در نتيجه، ابهام و پيچيدگى كتب نحو دانسته است: نخست اينكه نحويان در آثار خود قواعد نحوى را بهصورت كلى بازگو نكردهاند تا از تكرار در موارد مشابه بىنياز باشند؛ ازهمينرو وى اين گونه قواعد از قبيل احكام مبتدا و خبر، توابع، حال، تمييز، اقسام عطف و اضافه را در باب چهارم آورده است و بدين سبب اين باب بيشتر مورد توجه مدارس علميه است( بجنوردى، سيد كاظم و همكاران، ج 5، ص 115).
دوم اينكه به عقيده او برخى نحويان مسائلى را كه مربوط به علم صرف است، مانند مباحث اشتقاق، جمع تكسير، تصغير، تذكير و تأنيث، با مسائل نحوى خلط كردهاند و در اين باره بيشتر بر كتاب« مشكل إعراب القرآن» تأليف مكى بن ابىطالب خرده مىگيرد. جالب اينكه خود نيز در برخى موارد دچار اين خلط و درآميختگى مسائل صرفى و نحوى شده است( مثلاً نك: 2 / 458- 460، وجوه اختلاف اسم فاعل و صفت مشبهه).
سوم آنكه مىگويد: پيشينيان گاه به مسائلى ساده و ابتدايى از قبيل اعراب مبتدا و خبر، فاعل و مفعول، نايب فاعل و جار و مجرور كه بر همه روشن است، پرداختهاند كه جز اطاله كلام، سودى ندارد؛ ازهمينرو وى با در نظر داشتن آنچه نقايص و معايب ديگر كتب مىپندارد، دست به تأليفى، به قول خود، جامع زده كه نوآموزان و مبتديان در نحو را از ديگر كتب نحوى بىنياز سازد و به همين سبب آن را« مغني اللبيب عن كتب الأعاريب» نام نهاده است، اما بايد توجه داشت كه اين كتاب با همه ارزش علمى، جز براى اهل فن و دانشپژوهانى كه سطوح عالى را طى كردهاند، سودى ندارد و برخلاف آنچه قصد ابن هشام بوده، براى افراد مبتدى، هرگز قابل استفاده نيست و هيچكس از طريق خواندن مغنى نمىتواند عربى بياموزد و ازهمينرو تدريس آن حتى در مدارس علميه نيز كه آن را پس از« البهجة المرضية» سيوطى مىخوانند، توفيق چندانى به همراه نداشته است( همان).
جزء اول، باب اول، از حرف« الف» تا« ميم»( مذ و منذ) را در خود جاى داده است. جزء دوم نيز از حرف« نون» آغاز شده و ابواب ديگر را نيز شامل شده است.
باب اول كه بيشترين حجم كتاب را تشكيل مىدهد، به حرف و اقسام آن اختصاص دارد. نويسنده در اين باب روش سنتى نحويان در تقسيمبندى حروف را ناديده گرفته و آنها را براساس حروف الفبا مرتب ساخته و سپس به تفصيل و با ذكر شواهد بسيار، به شرح هريك پرداخته است؛ مثلاً حروف نداى« أ» و« أيا» را در ابتداى اين باب و« يا» را در پايان آورده است( همان).
در باب دوم، مؤلف مسئله جمله را كه معمولاً كمتر بدان عنايت مىشود و حتى نحويان بزرگى چون ابن مالك آن را ناديده گرفتهاند، مطرح ساخته است. دستمايه اصلى وى در اين باب، بيشتر دو كتاب« المفصل» زمخشرى و« دلائل الإعجاز» عبد القاهر جرجانى است كه هر دو، به ساختمان عمومى جمله و تئورى آن عنايت فراوان داشتهاند( همان).
بسيارى از گذشتگان، ميان جمله ساده، مركب، جمله اصلى و فراكرد پيرو، تفاوت قائل شدهاند، اما در نامگذارى فراكرد پايه و پيرو هميشه مردد بودهاند و مثلاً هر دو را« جمله» خواندهاند، اما ابن هشام خواسته است اين عيب را برطرف سازد و ازاينرو، پس از نقد آراء گذشتگان، بهطور كلى جملههاى اصلى را« كلام» و فراكردهاى پيرو را« جمله» خوانده است( همان).
وى در اثبات اين ادعا مىگويد: جملاتى از قبيل شرط، جزا و صله همه جملهاند، اما مفيد نيستند و سكوت بر آنها جايز نيست. اما مشكل عمده ابن هشام و امثال وى در تئورى جمله اين است كه تنها به ساختار دستورى و عامل معنى، آن هم در مفهوم عام توجه مىكردند و بهترين ابزار كار را اين عبارت قرار مىدادند كه« يصحّ السكوت عليها»( همان، ص 116).
چون برخى از عوامل ديگر چون عامل صورت، تكيه و آهنگ را در نظر نداشتند، در مقابل عباراتى قرآنى، چون«لا تَقْرَبوا الصَّلاة»كه بهظاهر جملهاى تامه است، ناچار مىشدند به عواملى خارجى، چون مقتضاى حال روى آورند، زيرا اين عبارت، بدون«وَ اَنْتُمْ سُكارى»معناى كاملى ندارد.
وى در ادامه همين باب، جمله را به دو نوع كبرى و صغرى تقسيم كرده، جمله كبرى را جمله اسميهاى دانسته است كه خبر آن، خود جمله ديگرى باشد مانند:« زيدٌ ابوهُ قائمٌ»؛« ابوه قائم» جمله صغرى و خبر زيدٌ است. وى سپس مسئله كلام و جمله را رها كرده و بيشتر به جزئيات و شواذ پرداخته است؛ بهگونهاى كه بيشتر حجم اين باب را همين موارد شاذ و نامعلوم و نيز شواهد شعرى تشكيل مىدهد( مثلاً در تعيين اينكه آيا انبوهى از جملات معروف قرآنى يا غير قرآنى، جملاتى اسميهاند يا فعليه، كوشش بسيار كرده است)( همان).
باب سوم، به شبه جمله و احكام آن اختصاص دارد كه همه برگرفته از آثار پيشينيان است.
باب چهارم نيز همان گونه كه گفته شد، به كلياتى از قبيل احكام مبتدا و خبر، فاعل و مفعول، عطف بيان، بدل، حال، تمييز، وجوه اختلاف حال و تمييز و اقسام هريك، اعراب اسمهاى شرط، مسوّغات ابتداى به نكره، اقسام عطف و اضافه اختصاص دارد و ازهمينرو اين باب در مدارس علميه از اهميت فراوان برخوردار است. ساير بابهاى كتاب نيز همه اقتباس و برگرفته از آثار نحويان كهن است كه در آنها هيچ ابداع و نوآورى به چشم نمىخورد. عناوين اين ابوب، عبارتند از: وجوه معرب، امور مشهور بين علما و صواب و خلاف آن، كيفيت اعراب، امور كلى.
اين كتاب، مهمترين اثر ابن هشام مىباشد. كثرت شواهد شعرى و استناد بسيار به متون ادبى و آيات قرآنى، اين كتاب را از صورت اثرى صرفاً نحوى، خارج ساخته و آن را به اثرى نحوى- ادبى تبديل كرده است و گويا گذشتگان نيز به اين مسئله توجه داشتهاند، زيرا مختصر اين كتاب كه توسط احمد نائب تهيه شده،« قراضة الذهب فى علمى النحو و الأدب» ناميده شده است( بجنوردى، سيد كاظم و همكاران، ج 5، ص 115).
وضعيت كتاب
اين اثر نخستين بار در تهران( 1264 ق) به چاپ رسيده است. چاپهاى انتقادى اين كتاب به كوشش مازن المبارك و محمدعلى خير الله در قاهره( 1959 م) و محمد محيى الدين عبد الحميد در بيروت( 1964 م) منتشر شده است. علاوه بر دو شرحى كه مؤلف با عنوانهاى شرح الكبير و شرح الصغير بر شواهد آن نوشته، مهمترين شرحها و حواشى آن عبارتند از: شرح تقى الدين احمد بن محمد شمتنى( شمنى) با عنوان« الكلام على مغني ابن هشام»( قاهره، 1305 ق)؛ شرح شيخ محمد بن ابىبكر دمامينى( د 828 ق) با عنوان« تحفة الغريب بشرح مغني اللبيب» كه بارها از جمله در حاشيه شرح شمنى به چاپ رسيده است؛ شرح ابوياسر شمس الدين محمد بن عمار مالكى( د 844 ق) با نام« كافي المغني»؛ شرح عبد الله بن اسماعيل صاوى با عنوان« شرح المغني و شواهده»( قاهره، 1958 م)؛ حاشيه شيخ شمس الدين محمد بن عبد الرحمن بن صائغ( د 776 ق) بهعنوان« تنزيه السلف عن تمويه الخلف»؛ حاشيه محمد بن احمد دسوقى( بولاق، 1284، 1286 و 1302 ق؛ قاهره، 1305 ق)؛ حاشيه محمد بن محمد سنباوى با عنوان« حاشية الكبير على مغني اللبيب»( قاهره، 1299 و 1302 ق)؛ شرح سيوطى بر شواهد آن با عنوان« فتح الغريب بشرح شواهد مغني اللبيب عن كتب الأعاريب»( قاهره، 1322 و 1324 ق).
فهرست مطالب هر جزء، در انتهاى همان جزء و فهرست شواهد مورد استفاده در متن، در انتهاى كتاب آمده است.
پاورقىها بيشتر به توضيحات مصحح در مورد متن و اشاره به اختلاف نسخ، اختصاص يافته است.
« اِبْنِ هِشام، ابومحمد جمالالدين عبدالله بن يوسف انصارى»، نحوى عصر مماليك مصر مىباشد. اطلاعات ما از زندگى او، به اندازه شهرت و بلندى آوازه وى نيست. نخستين و عمدهترين منبعى كه شرح حال او را آورده، ابن حجر عسقلانى است كه حدود يك سده پس از وى مىزيسته است و منابع كهن پس از او چيزى بر اطلاعات اندك وى نيفزودهاند.
سلسله نسب ابن هشام به قبيله خزرج، از انصار پيامبر( ص)، مىرسد و نسبت انصارى وى از همين جاست. وى در قاهره زاده شد و همانجا پرورش يافت. در آن روزگار، الملك الناصر محمد بن قلاوون بر مصر حكم مىراند و با پايان يافتن آشوبها و كشمكشها و اخراج صليبيان، مصر امنيت خود را باز يافته و به يكى از بزرگترين پايگاههاى علم و ادب آن روز تبديل شده بود. ابن هشام در چنين شرايطى در قاهره به تحصيل علم پرداخت. ابتدا قرائات قرآن، مقدمات صرف و نحو، حديث و لغت را فراگرفت و سپس نزد استادان بنامى چون عبداللطيف بن مرحَّل، شمسالدين محمد بن سراج، تاجالدين تبريزى و تاجالدين فاكهانى به تكميل اين علوم پرداخت. همچنين از فراگيرى شعر و ادب نيز غفلت نورزيد و ديوان زُهير بن ابى سُلمى را نزد ابوحيان غرناطى كه از 679 ق در مصر اقامت داشت، فراگرفت. علم حديث را از بدرالدين ابن جماعه آموخت و فقه شافعى را نيز نزد تقىالدين سبكى خواند. ابن هشام از ميان همه استادانش به ابن مرحّل علاقهاى خاص داشت و بيشترين دست مايه علمى خود در نحو را از او برگرفت.
از سفرهاى احتمالى وى اطلاعى در دست نيست، جز اينكه، مىدانيم وى دوبار حج گزارده است. وى پس از طى مدارج علمى، به تدريس و تأليف روى آورد و در قبه منصوريه به تدريس و تفسير قرآن مشغول شد و مدتى نيز در شاطبيه احاديثى را كه از ابن جماعه شنيده بود، روايت مىكرد. از شاگردان معروف او مىتوان ابن ملاح طرابلسى، ابن ملقن، محمد بن احمد بن نويرى، ابراهيم بن محمد بن عنان و فرزندش محبالدين ابن هشام را نام برد.
وى به زودى در نحو شهرتى عظيم به دست آورد و سرآمد همگنان شد و حتى بر استادانش برترى يافت و آثارش در فراسوى مرزهاى مصر و شام به دست دانشپژوهان و انديشمندان افتاد. ابن خلدون از جمله كسانى است كه كتاب مغنى وى را در مغرب يافته و به گفته خود از آن بهرهها برده و جامعيت كتاب را دليل بر مقام ارجمند مؤلف و توان علمى او دانسته است. وى كه سخت شيفته آثار ابن هشام شده بود، در ستايش او راه افراط پيمود، چندانكه او را از سيبويه نيز برتر خواند.
وى نخست حنفى مذهب بود، سپس به مذهب شافعى روى آورد و چون در مدارس شافعى به مقام شايستهاى نرسيد، در 756 ق به مذهب حنبلى گراييد تا بتواند در مدارس حنبليان به مقام استادى دست يابد؛ از همينرو كتاب مختصر خرقى را كه لازمه تدريس در اين مدارس بود، در مدتى اندك حفظ كرد و بدينسان به مقصود خود نايل آمد. بدينسان ملاحظه مىشود كه وى نيز همانند سلف خود ابن مالك، در راه رسيدن به مقاصد خويش، از تغيير مذهب ابائى نداشته است.
ابن هشام با استادش ابوحيان غرناطى، دشمنى بسيار داشت. برخى اين دشمنى را ناشى از حسادت ابن هشام نسبت به مقام برجسته و بارز ابوحيان مىدانند. به گفته شوكانى چون ابوحيان بزرگترين نحوى روزگار خود به شمار مىرفت، ابن هشام مىخواست از راه رقابت و در افتادن با او، براى خود شهرتى كسب كند، اما دشمنى او احتمالاً انگيزه ديگرى نيز داشته است و آن اينكه ابن هشام كه سخت شيفته و حامى آثار ابن مالك بود و نسبت به آراء نحوى او تعصب خاصى داشت، نمىتوانست انتقادات شديد ابوحيان را نسبت به آراء و آثار ابن مالك تحمل كند و از اينرو با وى از در مخالفت و دشمنى درآمد.
بيشتر تأليفات ابن هشام همانند ديگر نحويان همروزگارش شرح، تفسير و اختصار است و چنانكه مىدانيم از اواسط سده 5 ق به بعد كه در واقع بايد آن را دوران ركود علم نحو خواند، نحويان هيچ ابداع و ابتكارى از خود نداشتند و حتى نحويان معروفى چون ابن مالك نيز بيشتر به تلخيص، شرح و نظم آثار ديگران روى مىآوردند. ابن هشام نيز از اين قاعده مستثنى نبود، با اينهمه، به درستى نمىدانيم كه گرايش شديد مردم نسبت به آثار او از چيست و چرا پس از قرنها هنوز برخى آثار او همچنان در صدر كتب درسى قرار دارد.
وى وابسته به مكتب نحوى خاصى نيست، زيرا در زمان او كشمكش و درگيرى بين مكتبهاى نحوى بصره و كوفه، ديگر فروكش كرده بود و نحويان تعصبى نسبت به شخص يا مكتب خاصى نداشتند، از همينرو وى در آثار خود به آراء نحويان بصره و كوفه هر دو استناد كرده است، هرچند كه آراء منطقى بصريان به هر حال در سراسر آثار او ديده مىشود.
وى تقريباً همه شهرت خود را لااقل در شرق جهان اسلام، مديون كتاب مغنى خويش است كه مورد تمجيد و ستايش بسيار اهل علم، بهويژه ابن خلدون قرار گرفته است. ابن هشام كتاب مغنى را نخست در 749 ق در مكه تأليف كرد، اما به گفته خود وى در راه بازگشت به مصر مفقود شد. او بار ديگر در 756 ق كه به مكه رفت، مجدداً به تأليف آن پرداخت. كتاب مغنى از همان آغاز، مورد توجه بسيار علما قرار داشت و هماكنون نيز پس از گذشت قرنها همچنان در زمره كتابهاى درسى مدارس علميه است و امروزه در ايران بيش از هر جاى ديگر به آن توجه دارند.
وى سرودههايى نيز به شيوه شعر دانشمندان داشته كه در برخى منابع ابياتى از آنها آمده است. وى در قاهره درگذشت و در مقبره صوفيه مدفون شد. ابن نباته مصرى شاعر معاصر وى او را رثا گفته است.
آثار:
1. اعتراض الشرط على الشرط، شامل مباحثى است درباره جملههاى شرطى
2. الاعراب فى( عن) قواعد الاعراب.
3. اقامه الدليل على صحه التمثيل و فساد التأويل.
4. الالغاز، اثرى است درباره مشكلات نحوى.
5. اوضح المسالك الى الفيه ابن مالك.
6. تتميم الفوائد بسرد ابيات الشواهد.
7. تخليص الشواهد و تلخيص الفوائد.
8. الجامع الصغير.
9. رساله فى انتصاب« لغهً» و« فضلاً» و اعراب« ايضاً» و« هلّم جراً».
10. رساله المباحث المرضيه المتعلقه بمن الشرطيه.
11. شذور الذهب فى معرفه كلام العرب.
12. شرح جمل زجاجى.
13. شرح قصيده بانت سعاد، شرحى است بر قصيده معروف كعب ابن زهير در مدح پيامبر اكرم( ص).
14. شرح قصيدة اللغزية فى المسائل النحوية
15. شرح اللمحة البدرية فى علم اللغة العربية
16. فوح الشذا فى مسأله كذا، شرحى است بر كتاب الشذا فى احكام لذا، تأليف ابوحيان غرناطى.
17. قطر الندى و بل الصدى، رساله كوچكى است در نحو.
18. القواعد الصغرى.
19. المسائل السفوية فى النحو.
20. مسائل فى اعراب القرآن.
21. مغنى اللبيب عن كتب الاعاريب، مهمترين اثر اوست.
22. موقد الاذهان و موقظ الوسنان.
آثار خطى:
1. الروضة الادبية فى شواهد علوم العربية
2. شوارد الملح و موارد المنح
3. مختصر الانتصاف من الكشاف، كه خلاصه الانتصاف تأليف ابن منير است.
4. رساله فى استعمال المنادى فى تسع آيات من القرآن الكريم
آثار يافت نشده:
1. اقامه الدليل على صحة النحيل؛ 2. التحصيل و التفصيل لكتاب التذييل و التكميل
3. التذكرة، در 15 جلد
4. الجامع الكبير
5. رفع الخصاصة عن قراء الخلاصة
6. شرح التسهيل
7. عمدة الطالب فى تحقيق تصريف ابن الحاجب.
منابع:
دايرة المعارف بزرگ اسلامى ج 5 ص 114.